هو/
این وقتهای ترم که میشد، برایشان از طراحی کاکپیت میگفتم؛ همانجایی که خلبانِ جنگنده مینشیند و مردم کوچه و بازار اسمش را گذاشتهاند کابین خلبان.
طرح هواپیماهای شرقیِ روسی را نشان میدادم و کاکپیت تنگ و تاریکش را. برایشان توضیح میدادم که بزرگان روس معتقد بودند خلبان باید در تنگنا و شرایط سخت باشد تا باد به پشتش نخورد و حواسش را به مأموریت بدهد.
بعد همینطور که مست تصاویر و توضیحات میشدند، طرح جنگندههای آمریکایی را میگذاشتم و میگفتم که در تضاد کامل با روسها، تمام تلاش آمریکاییها این بود که خلبان در کمال راحتی باشد. چرا؟ چون حواسش پرت نشود و شش دانگ به مأموریت بپردازد. چون جایش راحت باشد و چیز ناراحتکنندهای مانع تمرکزش روی مأموریت نشود.
اینجای کلاس میخندیدم به بشر، به دو فلسفهی طراحیِ متضاد هواپیما برای رسیدن به یک هدف واحد.
بعد، از بچهها میپرسیدم با کدامش موافقید؟
همیشه بین کسانی که در کلیشهها و گزینهها گیر میکردند، یک نفر پیدا میشد که در جوابم بگوید با هیچکدام. و منی که ذوق میکردم از بودن همان یک نفر توی کلاسم.
اینجای کلاس شروع میکردم برایشان توضیح دهم که آدم، اگر آدم باشد، شرایطِ سخت یا آسان برایش فرقی نمیکند. تمرکزش را میگذارد روی مأموریتش، وظیفهاش، هدف خلقتش، عُبودیّتش. دستِ دلِ بچهها را میگرفتم و با هم قدم میزدیم، میرفتیم آن بالا، بالای ابرها، توی آسمانها. حرف میزدیم با هم، کنار هم. از اینکه ما بندهی شرایط نیستیم؛ بندهی سختیها، آسانیها، گریهها، خندهها. از اینکه تفاوت بین عُسر» و یُسر» فقط در یک حرف است؛ و آن حرف وابسته به نگاه ما. بعد دوباره برمیگشتیم وسط کلاس درس، وسط طراحی کاکپیت خلبان. نتیجهای که آخر کلاس میگرفتیم این بود: کافی است فقط یک کاکپیت معمولی طراحی کنیم؛ نه شرقی، نه غربی. در عوض، وقتمان را بگذاریم روی خلبانها، روی آدمها. آدمهایی که آدم باشند و سختی را آسانی ببینند؛ آسانی را آسانی.
* عنوان: نوری از آیهی نورِ سورهی نور.
بخشی از مشکل این است که فکر میکنیم داریم درست فکر میکنیم :)
یک ,کلاس ,خلبان ,کاکپیت ,روی ,آسانی ,که در ,طراحی کاکپیت ,این بود ,از اینکه ,یک نفر
درباره این سایت