هو/



شب‌ها، آخرشب‌ها، وسط آن بیابان، از خوابگاه می‌زدیم بیرون. آن‌جا عقرب زیاد داشت. ما ولی نمی‌ترسیدیم از تاریکی شب و نیش عقرب‌ها. خلاف جهت قبله، مسیر شمال شرق را می‌گرفتیم تا می‌رسیدیم به یک ساختمان نیمه‌کاره. خودمان را می‌رساندیم به پشت‌بامش. رفیق، کتاب گناهان کبیره را می‌گذاشت وسط، نور موبایل می‌انداخت و از روش می‌خواند. عیناً از روش. کلمه‌هاش آسمانی بودند. دلمان تکان می‌خورد در آن تاریکی شب. کار هر شب‌مان شده بود. گاهی وسط کتاب خواندن‌مان چراغ‌گردانِ ماشینِ گشت حفاظت فیزیکی می‌آمد. آرام و بی‌صدا سرمان را پایین می‌گرفتیم. رد می‌شدند، می‌رفتند، ما هم ادامه می‌دادیم به خواندن.
کار هر شبمان شده بود. پنج سال پیش. وقتی که هر دوی‌مان با آدم این روزها خیلی فرق داشتیم.

این‌جا + برایم خاطره‌‌ها را زنده کرد رفیقِ آن روزها، آن شب‌ها. بعد پنج سال.



+ امشب داشتم به یک عزیزی که شوخیِ بی‌جای من، رویش تأثیر جدّی گذاشته بود، توضیح می‌دادم که جدّی نگیرد. که این حرف‌ها را سخت نگیرد. که من دیگر هیچ چیز را سخت نمی‌گیرم. که من، آن آدم سابق نیستم. راستش، آن آدم قبلی خیلی قوی بود و به‌واسطه‌ی قوّت ذهنش از بعضی مرزها عبور می‌کرد.
حالا ولی من خیلی ساده شده‌ام. ساده می‌گیرم. و از همه چیز مهم‌تر برایم مراعات حال دل آدم‌هاست. از همه چیز.

+ داشتم گزارش شهادت دکتر فخری‌زاده را می‌خواندم. تیم حفاظت چندبار تأکید کرده بود که امروز نباید حرکت کنیم. دکتر گفته بود سخت نگیرید؛ همین امروز باید برویم. رفت و شد. رفت و شد. رفت و شد. و آه که درس سخت نگرفتنش، می‌ارزید به تمام درس‌های دیگر.
از دکتر بالاتر، یک نفر را می‌شناسم که سحرگاه نوزدهم ماه رمضان، با زبان روزه آمد توی مسجد. دستش را گذاشت روی قاتلش که به شکم خوابیده بود. می‌دانست به شکم خوابیده تا شمشیر را پنهان کند. امّا ساده گرفت؛ لبخند زد؛ گفت به شکم خوابیدن کراهت دارد؛ و از قاتلش رد شد. رد شد و رفت توی محراب. رفت توی محراب و چند دقیقه بعد، فرق سرش با همان شمشیر پنهان‌شده در زیر شکمِ قاتل شکافته شد. اسمش علی جان بود؛ امیرالمؤمنین علی (ع).
این‌جا، وسط این همه آدمِ اشهدخوانده، جای سخت گرفتن نیست. این‌جا، بین این همه آدمی که بوی علی (ع) از سینه‌شان بلند می‌شود، جای سوءظن نیست. این‌جا، جای ساده‌لوحی و سهل‌انگاری و تفسیر به خیر است. حالا فوقِ فوقش یک نفر پیدا می‌شود یک گلوله توی سرت خالی می‌کند. فدای سرش. فدای سرت. ارزشش را ندارد که سخت بگیری.

بخشی از مشکل این است که فکر می‌کنیم داریم درست فکر می‌کنیم :)

لا شَرقیّة؛ و لا غَربیّة...

آسان بگیر؛ آسان بمیر :)

سخت ,یک ,رفت ,توی ,این‌جا، ,آدم ,به شکم ,رفت و ,و از ,و شد ,همه چیز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید تنور سنتی ساندویچ پانل ارزان قیمت مفهومی ترین سوالات طراح و توسعه دهنده سیستم های مدیریت محتوا با وردپرس صنایع چوب سامی راد گروه تولیدی صنعتی استیل شیر سازنده انواع حفاظ استیل ضد سرقت کالاهای ساختمانی مردی شبیه عکس هایش پرسش مهر 20 ارور موبایل