هو/
 
 
داشتم برنامه‌های پیش رو را می‌دیدم. قرارهایی که گذاشته‌ام. چه‌قدر آدم را معطّل خودم نگه داشته‌ام. انگار چه شخصیت مهمّی هستم. من هیچ‌وقت نمی‌خواستم یک آدم تک‌بعدی باشم. حالا امّا تک‌بعدی شده‌ام. غرق کارهای خودم. انگار نه انگار که دنیایی پیرامون من است. دلم تنگ شستن ظرف‌های کثیف بعد از ناهار آشپزخانه‌ی مادر شده. دلم تنگ کوهنوردی‌ها، دویدن‌ها، فوتبال بازی کردن‌ها، فوتبال دیدن‌ها، کری خواندن‌ها و هیجان‌های پرتحرّک و پرخطر است. تحرّکم روز به روز کم‌تر شده و وزنم روز به روز بیش‌تر. این روزها پشت میز کار، می‌خورم و خوابم می‌برد حتّی. نسبت به سه سال پیش، دوازده کیلو وزن زیاد کرده‌ام. بعد از کرونای دوّمی که گرفتم و به برکت شدّتش پنج کیلو کاهش وزن تجربه کردم، حالا دو کیلو دوباره آمده روش. نیاز به دویدن دارم، آزاد شدن، رها بودن، پریدن. من امّا تک‌بعدی شده‌ام. رضا، دیشب زنگ زد. از طلاقش برایم گفت. از دختری که هنوز دوستش دارد. از طلاق یک‌طرفه. تا حوالی سپیدی صبح برایم تعریف کرد از روزگارش که سیاه شده. گریه می‌کرد پشت تلفن مثل بچه‌ها. آخرش گفت می‌آیی برویم مشهد؟ دلم پر کشید. هم برای مشهد، هم برای بودنم کنارش، مالیدن شانه‌هاش، پاک کردن اشک‌هاش، گره زدن دل شکسته و زخمی‌اش به پنجره فولاد. من امّا تک‌بعدی شده‌ام. مستندهایی که حسین از شهدا ساخته و می‌خواهد بسازد، لنگ دیدار با من مانده و من انگار نه انگار. توی برنامه‌هام هست که یک روزم را کامل برای او کنار بگذارم. آن یک روز امّا یکی دو ماه است که هنوز نرسیده. پروژه پشت پروژه اضافه می‌شود به کارهام. بیت‌المال پشت بیت‌المال می‌آید روی شانه‌هام. دانشجو پشت دانشجو اضافه می‌شود به دانشجوهای دانشگاهی‌ام. کار پشت کار می‌آید و مرا تک‌بعدی‌تر می‌کند. آدم‌های اطرافم امّا گاهی لنگ ظهر می‌آیند و با چشم‌های پف‌کرده می‌گویند خوابم برد.
 
قبل‌ترها حرص می‌خوردم از بی‌خیال بودن آدم‌ها. حالا ولی آرام‌ام. آرام می‌پرسم کجا بودی؟ آرام حرف می‌زنم که دیر آمدی. آرام می‌گویم کاش فلان می‌کردی. حق می‌دهم بهشان. آن‌ها مثل من نباید تک‌بعدی باشند؛ غلط باشند. نباید آن‌قدر مراقب اطرافشان نباشند که مدام دنبال حلالیت گرفتن از آدم‌هایی بیافتند که به جبر از ادای حقّشان عاجز مانده‌اند.
قبل‌ترها حرص می‌خوردم از کار کردن با متأهل‌ها. از مرخّصی گرفتن‌های سر بزنگاه‌شان. از اینکه پشت تلفن وقت گزارش دادن، می‌گفتند عیال دارد صدام می‌کند برای شام؛ نیم ساعت دیگر تماس می‌گیرم. از این‌که صبح شنبه‌ها دیر می‌آمدند و ظهر چهارشنبه‌ها زود می‌رفتند. حالا ولی حق می‌دهم به تک تک‌شان. نبودن‌هایشان را جبران می‌کنم. از خودم خرج می‌کنم برای پوشش دادن کارهایی که وظیفه‌ی آن‌هاست، بی‌آن‌که بفهمند. حتّی پشت تلفن، برای کاری که وظیفه‌ی اوست، می‌گویم مزاحم وقتت با خانواده نشدم؟ آدم‌ها نباید مثل من تک‌بعدی باشند. نمی‌خواهم بگذارم مثل باشند؛ غلط.
 
نمی‌دانم تا کی این روند را ادامه می‌دهم. خسته نشده‌ام. نتیجه‌ی کارهام را که می‌بینم، پر از انرژی می‌شوم. کور شدن چشمِ چشم آبی‌ها را دوست دارم. زندگی بر وفق مراد است؛ جز آن‌که من تک‌بعدی شده‌ام. جز آن‌که می‌ترسم ماهیت وجودم گره بخورد به این کارهایی که تا ابد تمام نمی‌شوند.
 
 
+ آخر شب توی گوشی می‌گردم و می‌رسم به این فیلم. به حرف‌های آخر فیلم لبخند می‌زنم و حق می‌دهم. قبل‌ترها ولی جملات این آدم‌ها، خواب ماندنشان، نبودنشان، سهل‌انگاری‌شان، عصبانی‌ام می‌کرد. آدم‌ها نباید تک‌بعدی شوند مثل من. :)

 

 
 
 

بخشی از مشکل این است که فکر می‌کنیم داریم درست فکر می‌کنیم :)

لا شَرقیّة؛ و لا غَربیّة...

آسان بگیر؛ آسان بمیر :)

  ,تک‌بعدی ,انگار ,روز ,مثل ,شده‌ام ,تک‌بعدی شده‌ام ,    ,حق می‌دهم ,مثل من ,امّا تک‌بعدی ,امّا تک‌بعدی شده‌ام

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش کود کشاورزی همه چی اینجا چرکنویس های ذهنم... شرکت بازر گانی پخش چسب وب ابزار ناجی فایل دانلود کتاب معرفت شناسی محمد حسین زاده خبر گزاری بی بی سی / bbc مهندسی دریا حمل بار تهران